پدر فراموش‌شده كه فقر در برابر ايثار او زانو زد !
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ تفریحی JIMBO خوش آمدید.


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 91
بازدید هفته : 270
بازدید ماه : 454
بازدید کل : 250161
تعداد مطالب : 143
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1

JIMBO
به blog JIMBO خوش آمدید.
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 23:15 ::  نويسنده : JIMBO
پدر فراموش‌شده كه فقر در برابر ايثار او زانو زد !

 

بابا مهربان؛ نگاههای پرمهر اما رنجورت از چه سخن می گفت، حتی دیوارهای خانه محقرت با آن سقف ترک خورده راز نگاههایت را می دانست اما کسی نخواست در این دیاری که به فراموش کردن مهربانان عادت دارد متن نگاههای تو را بخواند. شاید انتظار روزی را می کشیدی که فرزند شهیدت دست تو را بگیرد و از این دیار فراموش شده رهایت کند!

بابا مهربان شیرمردی بود که تنها نامش در لیست پرونده فرزند شهیدش قید شده و به غیر از پنج نفر از اعضای خانواده اش که در کنارش بودند، بی نام و نشان در این شهر زندگی کرد، قرار بود قصه پر رنج بابا مهربان را بازگو کنیم که خبر آمد به دیار باقی پیش فرزند شهیدش پر کشیده پس به یاد او این گزارش را می خوانیم.

برای دیدنش بعد از کلی گشتن در کوچه پس کوچه های باریک و درهم ریخته محله وحدت در منطقه سلمان آباد از مناطق حاشیه ای و فقیر به خانه ای رسیدم که در دل دیگر خانه های قد کشیده گم شده بود، «بختیار مهربان» تنها کسی بود که باید ملاقات می کردم تا کمی از فرزند شهیدش برای ما بگوید. اما او نه قدرت حرکت داشت و نه توانایی شنیدن و حرف زدن. نگاههای پر مهر ولی رنج کشیده اش وادارمان کرد که به جای فرزندش شهیدش «قوتاز مهربان» از خود او و نامهربانیهایی که در حقش روا شد، بنویسم.

از مردی که با جسمی نحیف اندام و رنجور روی تخت آهنی زنگ خورده و کهنه در گوشه ای از اتاق کوچک با دیوارهایی که رنگ زغال به خود گرفته، افتاده بود. دانه های تسبیح روی دستان لاغر و استخوانی اش به سختی جابجا می شد، از عمق نگاهایش می شد فهمید تا کنون کمتر کسی پیدا شده که بگوید پدر حالت چطور است؟ کم و کسری نداری؟ تو که تنها پدر شهید و بقیه اعضای خانواده ات نیستی تو پدر یک ملتی چرا که شهید از آن این ملت است.

پسر دیگرش «قهرمان مهربان» به همراه زن و پنج فرزندش تنها کسانی هستند که مانند شمع به دورش می چرخند و فقر و نداری چیزی از گذشت و ایثار آنها در تیماری از پدر کم نمی کند.

قهرمان می گوید: پدرم بیشتر از پنج سال است که در اثر سکته مغزی قدرت تکلم و شنوایی خود را از دست داده حتی قدرت کوچکترین حرکتی ندارد، هر روز باید چند بار جابجایش کنم تا زخم بستر نگیرد، به خاطر اینکه در تمام ساعات شبانه روز باید مراقبش باشم، از کار بیکار شده ام و مشکل مالی ما دو چندان شده است.

تنها درآمد این خانه محقر از حقوقی ناچیزی که اداره بنیاد شهید به پدر شهید می دهد، تامین می شود. قهرمان می گوید: حقوق دریافتی نزدیک پنج میلیون ریال است که به پدر و همسر شهید به طور مشترک می رسد، بخشی از این مبلغ برای وامی که جهت معالجه پدرم گرفتم هر ماه کسر و مابقی نیز خرج دارو و وسایل مورد نیازش می شود.

خیلی از ما امروز مفهوم دیگری از خانواده شهید داریم خیلی راحت بعد از سالها پشت سرشان می گوییم «هر چه خواستند به آنها داده شده حتی بیشتر از حقشان» به خیال اینکه دیگر دینی بر گردن کسی ندارند به غیر از زخم زبان زدن کاری از دستمان بر نمی آید، اما نه اینکه اگر همین پدر شهید و پدرانی چون او نبودند و از فرزندشان نمی گذشتند، معلوم نبود چه سرنوشتی داشتیم؟

حمام؛ بزرگترین آرزوی خانواده شهید

عروس این خانواده و همسر قهرمان که بیشترین دغدغه زندگی اش تمیز بودن ملافه های پدر شوهر است با تمام وجود به شوهرش کمک می کند تا مبادا بابای خانه احساس تنهایی کند، تربیت فرزندان از یک طرف و رسیدگی و پرستاری از پدر شهید از طرف دیگر وظیفه او را دو چندان کرده است، اما تاکید می کند که «بیشتر از پدرم دوستش دارم و نگاه پر مهر او برای ما برکت بزرگی است».

او تنها آرزویی که دارد این است که ای کاش خانه محقرشان یک حمام داشت تا مجبور نشود به خاطر سرمای هوا و نبود جای مناسب برای شستشو به همسایگان رو بیندازد تا ملافه های پدر شوهرش را در حمام آنها تمیز کند، هر چند دیگر سرمای هوا برایش معنا ندارد و با آموزشی که در مکتب ایثار شهدا آموخته ساعتها کنار حوض حیاط زیر آب سرد رختهای چرک شده را می سابد.

او می گوید: تا چند ماه پیش که تخت پیدا نکرده بودیم تمام ملافه و فرش زیر پدر شوهرم کثیف می شد و مجبور بودم ساعتها برای تمیز کردنشان وقت بگذارم برای من کار کردن هیچ مشکلی ندارد ولی از اینکه گاهی پدر شوهرم زیر دین همسایگان قرار می گیرد، ناراحت می شوم.

تخت کهنه ای که وجود آن غنیمتی برای خانواده مهربان محسوب می شود، پس از کلی رفت و آمد و التماس و خواهش به دستشان رسیده است. قهرمان می گوید: نبود تخت مناسب سبب شد کمر پدرم به علت زخم بستر سوراخ سوراخ شود، تحمل این وضیعت برایم عذاب آور بود تا اینکه بنیاد شهید این تخت را بعد از کلی گلایه و واسطه برای ما اجاره داد آن هم زیاد استاندارد نیست نداشتن حفاظ کنار تخت سبب شده پدرم در خواب چند بار به زمین بیفتد و استخوانهای دست و پایش از این حادثه آسیب جدی ببیند.

این برادر شهید برای اینکه از این اتفاق جلوگیری کند تا صبح کنار تخت پدر کشیک می دهد و هر دقیقه از عمرش را کنار او سپری می کند تا مبادا ناله ای از پدر، دل رنجورش را بیشتر آزار دهد.

او می گوید: «نگهداری از پدر و مادر افتخار بزرگی برای فرزندان است مادرم نیز ده سال در اثر سکته مغزی زمین گیر بود و تا آخر عمرش از او پرستاری کردم و از این بابت خیلی خوشحالم.» قهرمان با غرور بارها این جملات را تکرار کرد.

حمامی به وسعت یک تشت

قهرمان حرفهای زیادی برای گفتن دارد او از اینکه هر روز باید پوشاک پدر زمین گیرش را عوض کند و هفته ای یکبار روی بخاری آب گرم کند و پدرش را داخل تشت حمام کند، ابایی ندارد. وی اضافه می کند ای کاش درآمدش به اندازه ای بود که می توانست برای خانه حمام بسازد تا حین حمام، پدرش اذیت نشود و یا اینکه تخت و ملافه هایی تهیه می کرد تا پدرش کمتر دچار زخم بستر می شد.

بنیاد شهید حق پرستاری نمی دهد

از او درباره حق پرستاری که به پدر و مادران شهید بیمار و ایثارگران بالای 70 درصد تعلق دارد، می پرسم؛ جوابش گلایه است: برای دریافت حق پرستاری چند بار به بنیاد شهید مراجعه کردم ولی فایده ای نداشت، می گویند چون حقوق می گیرد این قانون شامل او نمی شود، ولی کسی نمی پرسد این چند هزار ریال چه دردی از پدرم را درمان می کند، تنها برای خرید پوشاک اش در هر ماه چند صد هزار ریال باید خرج کرد از آن گذشته گاه برای خرید یک شربت سینه چهار هزار تومانی از دیگران قرض می گیرم تا پدرم شبها با آرامش بخوابد.

این برادر شهید انتظاری از هیچ کس و از هیچ مسئولی ندارد، اما با انتقاد می خواهد حداقل کسانی که در سالهای اخیر به اسم دیدار از خانواده شهدا به خانه شان آمده اند واقعا شنونده درد و مشکلات آنها باشند.

دیدار مسئولان در حد شعار است

قهرمان می گوید: از بیناد شهید و سپاه دو بار برای دیدار از پدرم آمدند و هر بار دلمان روشن شد که حداقل بخشی از مشکلات پدرم به زودی حل خواهد شد ولی هیچکدام از قولهایی که داده اند تاکنون عملی نشده است.

وظیفه و عمل به آن رسالتی است که بر عهده هر یک از ما گذاشته شده است، حال اگر این وظیفه در قبال خانواده شهدا باشد بسی سنگین تر است در مقابل این خواسته قهرمان حرفی برای گفتن پیدا نکردم او حق داشت؛ از حرف تا عمل فاصله است وقتی می گوییم به خانواده شهدا مدیونیم چند بار از خود پرسیده ایم مدیون یعنی چه؟ یعنی اینکه روبرگرداندن و چشم بستن و فراموش کردن، یعنی بی تفاوتی در قبال کسانی که به فرزند خود درس ایثار و شهادت آموختند و راهی جبهه کردند و سالهاست بعد از شهادت فرزندش صبر پیشه کرده و هیچ انتظاری از دیگران ندارند؟

مدیون یعنی اینکه هر سال به مناسبتهای مختلف دیدار از خانواده شهدا را جزو برنامه های خود قرار دهیم تا آخر سال پرونده عملکرد و بیلان کاری سنگین تری ارائه دهیم؟

برای قهرمان دیدن چهره رضایت بخش پدر مهمتر از نیازهای همسر و فرزدان است، خرید گوشت و دیگر مایحتاج ضروری در خانه آنها به رویایی تبدیل شده و اگر مقداری پول به دست آورد سعی می کند غذایی که برای پدرش مناسب باشد، تهیه کند.

خانواده شهدا انتظاری از دیگران ندارند

قهرمان می گوید: دیگران فکر می کنند که خانواده شهید از زندگی آنچنانی برخوردار هستند و پول بیت المال به آنها می رسد در حالیکه این طور نیست، چراکه اگر چنین بود سقف خانه را آسفالت می کردم تا آب سرمان چکه نکند، خانواده شهدا هیچ انتظاری از دیگران ندارند یک دیدار خشک و خالی نیز ما را خوشحال می کند.

وی صحبتهای خود را تنها یک درد و دل می داند و اعتقاد دارد زندگی خانواده های شهدا با پستی و بلندیهای زیادی همراه است و همه این گرفتاریها یک صدم ایثارگریهای شهدا در جبهه ها نیست.

برادر شهید قوتاز مهربان اضافه می کند: ما یاد گرفته ایم از خدا طلب صبر کنیم تا در آخرت شرمنده شهدا نشویم، از خدا می خواهم گناهان ما را به خاطر برادر و پدرم ببخشد و ما را گرفتار بلاهای بزرگ نکند.

تکلیفی که ادا نمی شود

وقتی سخن از شهید به میان می آید خود به خود از خود گذشتگی و ایثار ذهنمان را پر می کند، شهدا رفته اند و جای خالی ایثار و از خود گذشتگی آنها را خانواده هایشان نثار جامعه می کنند و الگویی برای سایر افراد هستند.

اما ما در مقابل این همه ایثار چه کرده ایم روزی می رسد که باید چراغ به دست به دنبال یافتن نشانی از پدران و مادران شهدا باشیم. هر روز شاهد از دست دادن این یادگاران که حضرت امام (ره) از آنها به عنوان ذخایر انقلاب یاد کرده اند، هستیم. همین چند وقت پیش، پدر شهید حسین گنجگاهی، پدر شهید جهانگیرزاده و مادر شهید جعفرخراسانی از بین ما رفتند و بعد از رفتن آنها تازه متوجه می شویم که چه ذخایری را در حال از دست دادن هستیم.

خیلی از آنها در قربت و تنهایی به دیار باقی می روند و همچنان بی خبر می مانیم. و بعد از آن جز تسلیت چیزی برای گفتن نداریم حتی کلمه ای از اینکه آنها و فرزند شهیدشان چه کسانی بودند سخنی به میان نمی آید.

تا کنون چند بار حسرت دیدار و گفتگو با یک پدر و مادر شهید و یا یک جانباز قطع نخاع را همچون ورزشکاران و یا یک چهره سینمایی داشته ایم؟ کدام مسئول در عمل این حرف را «همه ما مدیون خون شهدا هستیم» که بارها پشت تریبون تکرار می شود، در عمل نشان داده است تا خانواده شهیدی همچون مهربان کمتر با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کنند.

به گفته مسئولان بنیاد شهید، استان اردبیل سه هزار و 400 شهید دارد، خیلی از پدران آنها تاکنون به دیار باقی شتافته اند و اگر اندکی بگذرد، باقی این پدران نیز به فرزندان شهیدشان خواهند پیوست تا زحمت را از دوش مسئولان بی عمل کم کنند.

منبع : mehrnews.com

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب